رمان های دوستان
هر باخت نشانه یک پیروزی است پس اگه باختی دوباره بلند شو و بجنگ

خب این قضیه مال دو سال پیشه موقعی که کلاس سوم بودم

من یه یک هفته رفته بودم بندر عباس بعد با دوست خالم شیوا و خالم و مامانم و بابام رفته بودیم

این چهار نفر اصرار داشتن برن قشم منم حوصله خرید نداشتم میدونستم از پس این خاله ام بر نمیام

اخه خوره خرید داره

بعد گفتم اصلا من میرم دو روز پیش غنچه میمونم شما برید و برگردید

بابامم از خدا خواسته قبول کرد حوصله غر زدن منو نداشت

بعد ماجرا از شب اول شروع میشه قضیه رو از زبون هر کس بشنوید

من:رفتم در خونه غنچه اینا رو زدم

غنچه:بله؟

من:بله و بلا درو وا کن 

غنچه بدو بدو اومد درو وا کرد 

منم یهو پریدم جوری بغلش کردم که داشت خفه میشد 

شیوا:خب دیگه ماهم بریم

مادر غنچه:سلام خاله خوب هستید ( خب چیکار کنم من مادرشو خاله صدا میکنم )

من:مرسی ممنون 

بعد که بابای من رفتن و من و غنچه رفتیم تو اون اتاقه که توش کلی خرت و پرت بود داشتیم بازی میکردیم 

یهو دوتایی یه عنکبوت بزرگ رو دیوار پیدا کردیم از اتاق تا مبل خودمونو پرت کردیم غنچه از ترس

هل شده بود و پاش گیر کرد به میز و افتاد رو من و من کلا کتلت شدم

غزل( خواهر بزرگترش ): چی شده غنچه بلند شو کتلتش کردی

غنچه با بدختی بلند میشه و خلاصه شب 

من و غنچه دوتایی تو پذیراییشب خوابیدیم

( ساعت 2 نصفه شب.من )

غنچه

غنچه:بله؟

من خوابم نمیبره

غنچه:منم همین طور

بیا بشینیم داستان تعریف کنیم 

( اون شب هم بارونی بود خیلی خفن میشد )

بعد من به سرم زد اومد قضیه همون راکت نفرین شده قهرمانان تنیس رو تعریف کردم 

موقع تعریف کردن من:بعدش یهو روح اون یارو پیدا میشه 

همون لحظه یه رعد و برق زد و مامانش که چشبند زده بود اومد و ..

من و غنچه جیغ کشیدیم و دوتایی همو بغل کردیم ینی باید قیافه هامونو میدید

شماها چه خاطره ای دارید؟


نظرات شما عزیزان:

رومینا ایچیزن
ساعت19:16---28 فروردين 1395
خخخخخخخخخخخ اره

همش تقصیر سعیده خان بود
من گفتم کاستر یا شکلات موزائیکی درس کنیم گفتش نه
معلمم گفت نه

پاسخ:هههه


رومینا ایچیزن
ساعت12:14---27 فروردين 1395
چهار شنبه همین هفته ما قرار بود تو کلاس املت بپذیم
بعد پختیمو خوردیمو تموم
بعد معلمون گفت مرضیه جان با سیعیده برین ظرفارو بشورین
ماهم گفتیم چشم
(از اونجایی که مناز خانک صمد زاده متنفرم چون من تحقیرم میکنه)
رفتیم داشتیم ظرفا رو میشستیم
بعد سعیده اسکاج رو برداشت گذاشت تو دیگ تا املتارو بشوره
دیگو گذاشت
بعد سعیده لیوان چای رو ریحت رو دستم بعد یکم داغ بود
بعد رفت یکم از ظرفارو بیاره تا بشوریم
خانم صمد زاده اومدم گفت تو این لیوانه چایی نبود
گفتم اره
خاک تو سرکله پوکت کنم این چایی من بود منم گفتم چایی بوده که بوده درضمن من نریختمو سعیده ریخته
بعد گفتش:اهان سعیده
سعیده اومد بعد خانم صمد زاده زد رو پشتش گفت خاک بسر کلهپوک با چایی من چکار کردی بعد گفتش قضیه رو
واسه ی خودش چایی درزت کرد بعد گفت استکاه هارو جمع کن سعبیده و بشور
و خودش رفت
دیگ املتو دید گفت عه چه کثیفع اسکاج بم
نو سعیده بر خورد بعد رفتش
سعید اسکاجو برداشت ود درحالی که میشست گفت:الهی امادگی ها به قبرت املت برینن(چون امادگی هارو میزنه)منم گفتم تخمه سگ خودخواه
سعیده گفت الهی بمیره سگ پدرسگو
من گفتم:زود ظرفارو بشوریم که التنئمیره ظرفای ننه اش رو هم میاره خره کثافط

فک نکنی بی ادبم
پاسخ:خخخخخ
پاسخ:ام..املت تو کلاس؟ نه؟


روشنا
ساعت14:28---23 فروردين 1395
خاطره که آهان مال دیروز سر زنگ هنر بودیم بعد من دوستم اسمش غزاله بود قبل از وارد شدن خانممون گفت که من ی دابسمش دیدم :با ی دستت لامپو می بندی با ی دستت می زنی تو سر سگ چهارپایه هم لقه و حالا همه رو با هم انجام می دی همون موقع خانممون اومد تو من و غزاله متوجه نشدیم بعد دیدم بچه ها دستاشونو بردن بالا و دارن دعای فرج می خونن ما متوجه نشدیم منم ی رقص ایرانی مث این دابسمشه دستمو صاف گذاشتم کنار گوشم واون پدستمو قشنگ می پیچوندم و دعا تموم شد همه نشستن بعد من غزاله جو گرفتمون پاشدیم جلو خانم رقصیدیم ما نیمکت آخر بودیم داد زد خانمی که نیمکت آخر نشستی اگه می خای برقصی پاشو برو بیرون ما هم مث سگ ترسیدیم نشستیم چشامون لوچ شده بود نیمکت جلومون محکم خابودند تو چشمون من که چشممو می مالیدم خانممون گفت پاشید برید آب بزنید توی صورتتون ما هم رفتیم پایین (ما آبخوریمون خیلی بزرگه) رفتیم تو آب خوری من ی مشت آب ریختم توی صورتم دیدم ی بطری بزرگ ریخته شد روم غزاله بود منم کم نیاوردم رفتم آفتابه رو بر داشتم پر کردم ریختم روش بعد صدای ایی ایی هامون پیچید ما هم در رفتیم رفتیم توی کلاس خانوممون وقتی ما رو دید چشاش درشت شد منم داشتم می رفتم آخر کلاس که بشینیم خانممون گفت رفتین حمام ؟؟غزاله ی جوری که خانوممون کم بشنوه گفت آره به تو چه و من محکم خوردم زمین و کلا شدم سوژه ی خنده اینا بعد شروع کردیم به نقاشی کشیدن با این که از نقاشی متنفرم ولی قشنگ می کشم رفتم نقاشیمو نشون دادم خیلی ازم تعریف کرد بعد ی دختر بود لباشو خیلی قشنگ کشیده بودم بعد رفتم بالای کلاس به بچه ها نشون دادم نیلوفر یکی دیگه از دوستام گفت لباش تو دهنم منم چشام گرد شده بود از خجالت مردم بعد بلند گفتم خفه شو بیشعور برداستم نقاشیو پاره کردم بعد اومدم بشینم که نیلو جلومو گرفت گفت چطوری کشیدی اینا بعد کاغذو گذاشته بود رو صورتم گفت من می خام لبا بکشم منم کاغذ و برداشتمو دویدم خانوممون ندید بچه ها جلوش بودن بعد نیلو گفت بندازشتوی سطل آشغال نمی خامش بعد غزاله که اومده بود وایساده بود کنارم ی خودکار خالی بهم داد گفت اینم بنداز انقدر فوحش شون دادم بعد کاغذو انداختم تو سطل داشتم پامو از روی پدال سطل برداشتم خودکاره لای دو در سطل گیر کرده بود انگار که داره سیگار می کشه منم رفتم به غزاله نشون دادم گفتم ببین به حالت شوک زده به من نگاه کرد و بلند از اول کلاس گفت احمق مگه سطل سیگار میکشه بعد اومدش خانممون رفت ی کاغذی رو بندازه توی سطل چشمش به جمال خودکاره افتاد از خنده پکید منم که. اون آخر کلاس داشتم نیمکت و گاز می زدم از خنده کلا ی وعضی بود شدم سوژه ی خنده اینا خیلی باهال بود
پاسخ:خخخخخخخخ سطل سیگاریه؟!


هایجین
ساعت10:30---23 فروردين 1395
اممممم.خب این قضیه مال همین امساله.تو عید یکی از بستگانمون فوت کرد.پدر بزرگ زن داییم بود.تا سه روز زن داییم نیومده بود خونه و مشغول کارای مراسم عزاداری بود.من و دختر داییم و پسر خاله های دختر داییم خونه بودیم.(رضا کلاس ۴ و حسین کلاس ۲).منو حسین و رضا هر روز تا ساعت دو خوب بودیم ولی....از ساعت دو به بعد واسه هم دیگه داستان ترسناک می گفتیم.شب حدودای ساعت ۳ بود.فقط ما چهار نفر خونه بودیم.پردیس خواب بود.منو رضا و حسین بیدار بودیم.اون شب هم بارون داشت می زد.من چادر پردیس رو( مثل این روح و ارواح )سرم کردم.آروم آروم رفتم پشت سر رضا و حسین .همین که برگشتن و منو دیدن جیغ کشیدن و فرار کردن تو حیاط.یهو پردیس از خواب پرید و اومد گفت چی شده؟؟کسی مرده؟؟؟من که داشتم از خنده می مردم اصلا نتونستم دهن باز کنم.یعنی باید قیافه های ما ۴ نفر رو می دیدی.از خنده می مردی.
پاسخ:خخخخخخخخ


هایجین
ساعت10:21---23 فروردين 1395
خخخخخ.خیلی باحال بود.
پاسخ:مرسی


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






. یک شنبه 22 فروردين 1395 . 22:45 .(BY*fatemeh shiraishi )
رمان های دوستان
ABOUT

به وبلاگ ما خوش اومدید این وب یه وب گروهی هست با نویسنده های خوب تو اینجا از رمان، عکس، مطالب جالب اپ میشه امیدوارم از وبلاگمون خوشتون بیاد
CATEGORIES
TAGS
..DAILY.. میوسا ژژونم
رویـــــا جان
هایجیـــــــن جون
ارمیتـــــــا جون
رایــــــــا جان
ایـــــکا جونمون
تــــــــرسا ژونم
وب مرلیا
ستــــــــارگان تنیس
ملینا جونم
جی پی اس ردیاب ماشین
ال ای دی هدلایت زنون led
جلو پنجره لیفان x60

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان رمان های دوستان و آدرس friendsromans.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





OTHER

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 412
بازدید کل : 7955
تعداد مطالب : 50
تعداد نظرات : 343
تعداد آنلاین : 1