امروز ساعت ۶:۲۵ روشنا
آخ آخ کمرم عجبا دوباره صبح شده (خیلی شرمندم دوستان ببخشید گلاب به روتون) یا جمله ی همیشگی:ای سگ برینه تو این زندگی بیدار شدم دیشب نخوابیدم تا ساعت ۴:۳۰ داشتم رمان می خوندم خب رمانش طولانی بود چی کار کنم حالم از این روزایی که باید بریم مدرسه متنفرم لباسمو پوشیدم و رفتم پایین دیدم خواهران گرامی اون جان ی سلام سر و سنگین کردم :سلااااام
مرلیا:سلام
رومینا:سلام صب بخیر
_صبح تو هم بخیر
هایجین:سلام بر آجی خابالوی خودم
_خخخ
یوکیمارو هم که ماشاا... باشه توی حال خودش بود
_سلام داداشی
یوکیمارو:سلام چ عجب بالاخره بیدار شدی
_ببخشید تا ساعت ۴:۳۰ داشتم رمان می خوندم
مرلیا:دختر دست بردار از این رمان
_نمی تونم به رمان معتادم
رومینا:خب ترکت می دیم
_بازم نمی توانم
هایجین:بسه دیگه برو ی آبی به صورت بزن و بیا بشین صوبحونتو بخور
_چشم
خیلی آروم رفتم سر دستشویی خودمو توی آیینه نگاه کردم خیلی زیر چشام گود بود من خیلی بد بختم اوف بمیر دیگه زندگی اه ی مشت آب زدم به صورتمو رفتم سر میز ی لیوان شیر بیشتر نخوردم
یوکیمارو:چرا صبحونتو نمی خوری؟؟
_نمی تونم بخورم
یوکیمارو:خب بچه بخور توی مدرسه ضعف می کنی
_نمی کنم حالم خوبه
یوکیمارو:تا وقتی که مامان و بابا نیستن من باید ازتون مراقبت کنم خب بچه مگه تو کم خونی نداری مث دیروز توی مدرسه ضعف می کنی
_نترس حواسم هست
یوکیمارو:هر کاری می خای بکنی بکن چی کارت کنم
رومینا:چی کارش داری سیچی هر چی دوست داری بخور
_ای قربون آدم چیز فهم
مرلیا:دست همگی درد نکنه و رفت بالا توی اتاقش تا اماده بشه
هایجین:منم رفتم مرسی
رومینا:منم دیگه برم دیر شد ممنون
منم لیوان شیرمو خوردمو داشتم می رفتم که سیچی گفت بشین کارت دارم
منم نشستم یا ابرفضل یعنی چی کارم داره؟؟
_بعله کاری داشتی؟؟
یوکیمارو:می گم روشنا میشه یک امروز رو بیش بقیه ی خواهرات بمونی من اگه بشه امروز دارم می رم برای مسابقات فقط هم از من خاستن که برم از اونجایی که تو دختر آرومی هستیو و بهت اعتماد دارم مواظب خواهرات باش لطفا
_چشم مواظبم تو هم مواظب خودت باش
یوکیمارو:از قول من از بقیه خواهرات خداحافظی کن
_ا..الان میری؟؟
یوکیمارو:آره دیگه دارم می رم خدا حافظ راستی غذا رو هم تو بپز آخه دست پخت تو خیلی خوش مزس می خام برگردم ی غذای خوش مزه بخورم
_خخخخ باشه خداحافظ
یوکیمارو:خداحافظ
بعدم کیفشو گذاشت روی کولشو رفت ای بابا بدبخت شدم خب رفتم سر کابینتا و پاستا رو در آوردم و آب و ریختم توی قابلمه و گذاشتم که بجوشه و رفتم بالا توی اتاقم موهامو شونه کردم ی کرم مخصوص هم مالیدم زیر چشمام تا حد اقل سیاهی زیر چشمم کمرنگ تر بشه موها مو مثل همیشه باز گذاشتم و لباسامو سریع پوشیدم با بی حالی چند تا از کتابامو جمع کردم و انداختم روی دوشمو رفتم پایین دیدم آب جوشیده و پاستا ها رو ریختم توش و ادویه بهش زدم و اومدم بیرون از آشپز خونه رفتم ی دونه ژلوفن خوردم تا سر دردم کم بشه رفتم بیرون هایجین و مرلیا و رومینا اومدن پایین
_آماده ایید؟؟
همگی با هم:بریم
_بریم
رفتیم کفشامونو پوشیدیمو رفتیم پایین من درو بستمو و حرکت کردیم
هایجین:راستی اسم این رمانه چی بود داشتی می خوندیش؟؟
_گناهکار ولی نری بخونیشا خیلی طولانیه
هایجین:اوهوم باشه
یهو ی چند تا پسر با موتور از کنارمون رد شدن و بهمون تیکه می انداختند دیدم دارن به خواهرام بد و بیراه می گه
یهو اعصابم خورد شد و پرید جلوشون ببخشید خودتون خواهر و مادر ندارین افتادین دنبال ناموس مردم برین گم شین تا زنگ نزدم به ۱۱۰
دیدم دمشونو روی کولشون گذاشتن و رفتن
_اه بیشعورا
رومینا:آفرین به آجی شجاع خودم
مرلیا:اگه من تا الان شجاعت تو داشتم الان رعیس جمهور بودم
هایجین:ولی بعضی وقتا خیلی روی مخی
مرلیا:خب اون مال بعضی وقتا است الان حال ندارم وگر نه باهاتون دعوا می کردم
برای این که آجیام ی ذره بخندن شروع کردم بلند بند خندیدن خخخخخخخخخخخ
رومینا:خخخخخ چرا می خندی بشر
مرلیا:کوفت چته
_هیچی بابا خیر سرم می خاستم شما ها بخندین ممنونم از لطفتون
هایجین هم که ساکت بود سرشم انداخته بود پاین با کمرم زدم بهش
_چته دختر نکنن عاشق شدی؟؟
هایجین:چی عاشق منو چه به عاشقی
مرلیا:راست می گه این پسره کی بود دیروز هی بهت نگاه می کرد؟؟ همپن پسر قد بلنده مو سفیده؟؟
هایجین وا بابا حالت خوب نیستا
رومینا:راست می گه خخخ
_خودتون دو تا چی ؟؟مرلیا اون کیه فکر کنم اسم پسره زایزنه کیه همش داره بهت اس ام اس میده؟؟
مرلیا:جانم من به هیچ خری اس ام اس نمی دم
_خودنی ناقلا
_تو چی رومینا اون پسره مو لجنیه با اون کلاه کپ اش
رومینا:جانم من به هیچ پسری نگاهم نمی کنم
_خودم دیدم دیروز چجوری نگاش می کردی
رومینا:ای کلک
هر سه تاشون با هم:خودت چی که هی این پسره بانتا هی بهت نگاه میکنه دیروز هم دیدم داشتی باهاش حرف می زدی
_وا دیروز همش روی مخم بود من فقد جوابشو دادم ای بابا
رسیدیم مدرسه خب ساعت ۷:۰۵ بود در کلاس رو باز کردم و رفتیم تو هیشکی به هیشک نبود فقد اکیپ خودمون بود که جمع شده بودند به آجیام گفتم:هیس می خام بترسونمشون
رفتم آروم آروم جلو همشون ی جا نشسته بودن
رفتم وسطشون هواسشون نبود ی جیغ ما ورا بنفش زدم همشون ترسیدند و جیغ کشیدند خخخ
آرمیتا:ای خدا بگم چیکارت نکنه آزار داری بشر
_ببخشید حس کرم ریختنم گل کرده بود
اینهیه:حست غلط کرده با تو
_خخخخ ببشخید
ترسا:میکشمت
_من در حال دویدن:غلط کردم
هایجین و مرلی و رومینا که از خنده غش کردن خوشم اومد دو متر پریدن بالا در به درا خخخ
وع چقدر این پسرا به ما نگاه می کنن اعصابم خورد شد
رومینا:نگو گناه دارن
چشام درشت شد:گناه دارن؟؟ با اون قیافه هاشون اه اه
آرمیتا:بروبچ می دونید قراره ی هفته ی دیگه با مربیمون بریم ی اردوی تقریبا تفریحی و ورزشی
اینهیه:آخ جانمی من که ذوق دارم زود تر بیام
_پسرا هم هستن؟؟
ترسا:آره دیگه
_من نیستم
آرمی:چرا
_چون که ... هیچی بی خیال
رومینا:نه بگو
_خوشم نمی آد دور و ورم ی مشت پسر باشه
هایجین:بشین مینیم بابا حالا مگه چی کارت کردن؟
_خب خوشم نمی آد دور و ورم پره پسر باشه چی کار کنم؟؟
رومینا:اووووف
تمامید خسته شدم برای قسمت بعد ۱۸ نظر بعد ۱۸ خرداد امتحانا که تموم شد بقیشو می گذارم ولی قول بدید نظر بدید وگر نه دیگه نمی گذارمش خب نظر بدید بای
نظرات شما عزیزان:
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان رمان های دوستان و آدرس friendsromans.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
| |
نام : | |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
<-PollName->
<-PollItems->
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 107
بازدید کل : 9800
تعداد مطالب : 50
تعداد نظرات : 343
تعداد آنلاین : 1